من زنده ام، زیرا دیگران به جای من مرده اند...آیا این احساس گناه-احساسی که ماموران اعداممان به ندرت آنرا احساس می کنند-همیشه همراه هریک از ما بازماندگان نیست؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه
سیلویا پلات
می دیدم زندگی ام پیش چشمم، مثل آن درخت سبز انجیر در داستان، شاخه شاخه می شود. از نوک هر شاخه ای، مثل یک انجیر درشت سیاه، آینده ای شگفت به من اشاره می کرد و چشمک می زد. یک انجیر شوهری بود با خانه ای آرام و کودکانی شاد، انجیر دیگر شاعری بود مشهور، و انجیر بعدی استادی بود طراز اول، و انجیر دیگر ئی گی، سردبیر خارق العاده، و انجیر دیگر قسطنطین و سقراط و آتیلا و جمعی از عاشقان دیگر با نامهای عجیب و غریب و حرفه های نامعمول، و انجیر دیگر بانوی قهرمان المپیک، و در شاخه های بالاتر درخت، انجیرهای باز هم بیشتری که درست نمی توانستم ببینمشان.
خودم را دیدم که نشسته ام بر دو شاخه ی درخت، به شدت گرسنه، چون نمی توانستم تصمیم بگیرم کدام انجیر را بچینم. تک تک شان و همه شان را می خواستم، اما چیدن یک انجیر به معنای چشم پوشیدن از همه ی انجیرهای دیگر بود، پس نشسته بودم بلاتصمیم و عاجز از تصمیم گیری، که ناگهان انجیرها یکی یکی پلاسیده شدند و پوسیدند و گندیدند و جلوی من به زمین ریختند.
خودم را دیدم که نشسته ام بر دو شاخه ی درخت، به شدت گرسنه، چون نمی توانستم تصمیم بگیرم کدام انجیر را بچینم. تک تک شان و همه شان را می خواستم، اما چیدن یک انجیر به معنای چشم پوشیدن از همه ی انجیرهای دیگر بود، پس نشسته بودم بلاتصمیم و عاجز از تصمیم گیری، که ناگهان انجیرها یکی یکی پلاسیده شدند و پوسیدند و گندیدند و جلوی من به زمین ریختند.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سهشنبه
اسپینوزا
بی وقفه تلاش کرده ام که کسی را استهزا نکنم، از چیزی شکوه نکنم، انسان ها را به خاطر اعمال شان تحقیر نکنم، فقط بفهمم.
زاری مکن؛ با خشم صحبت مکن، فقط بفهم.
زاری مکن؛ با خشم صحبت مکن، فقط بفهم.
۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)